دانلود رمان نا خواسته از نویسنده نگار حسین پور کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: 532
خلاصه رمان: آغاز ماجرا با اصرار “آیدا” بود که “شهرزاد” را به ایران کشاند. در میانه این سفر ناخواسته، تصادفاً چهره آشنايی به نام “فرهام” سر راهش ظاهر شد. حالا او نه تنها با گذشته خود روبرو بود، بلکه تقاضای عجیب دخترعمویش او را به سمت سرنوشتی سوق میداد که رازهایی پنهان را فاش میکرد …
قسمتی از رمان نا خواسته
روز نامزدی ایلار خیلی روز قشنگی بود. صبح با صدای قطرههای بارانی که به شیشه اتاقم میخورد از خواب بیدار شدم از روی تخت بلند شدم و به سمت پنجره رفتم آن را باز کردم و صورتم را به خنکای باران و هوا سپردم. نگاهم به سوی خانه مقابلم بود، همسایههایمان در خانه پشتی ساختمان را تخلیه کرده بودند تا بهترش را بسازند حالا تمام خاکهای آن به گل تبدیل شده بود و بوی خوش گل در هوا با بوی باران ادغام شده بود. وقتی که حسابی حالم جا آمد از پشت پنجره کنار رفتم لباسهایم را عوض کردم و پایین رفتم. بابا و مامان جلوی تلویزیون نشسته و بحث میکردند. صبح به خیر گفتم و کنارشان نشستم بی آن که جواب
مرا بدهند به بحثشان ادامه دادند. -ما کاری نکردیم سودی که بترسیم ضمنا من اونا رو میشناسم اونا حرفی نمیزنن اگه میخواستن چیزی بگن تا حالا گفته بودن. مامان خیلی متفکر بود دستی بهش کشید و گفت: فقط آرامشو ازمون نگیر محمد. در حالی که نگران شده بودم پرسیدم: چی شده مامان؟ مامان که انگار تازه متوجه حضور من شده بود دستپاچه گفت: هیچی. بهت زده پرسیدم: به خاطر هیچی هر دو انقدر نگرانید؟ بابا گفت: شهرزاد جان یه مسئلهای پیش اومده که مربوط به من و مادرت میشه. مامان هم با اخم گفت: هر چیزی رو که نباید بدونی برو صبحانهات رو بخور بعدش با خواهرت برید ارایشگاه. -مگه شما نمیاین؟
-من با آذر میرم. -برای ایدا هم وقت گرفتین؟ -وا! مثل اینکه اون خواهر عروسهها با عروس باید میرفت. -به سمت اشپزخانه رفتم رفتم و پشت میز نشستم. افاق سرما خورده بود و با حال نزار برایم میز را چید من اما انقدر حواسم پرت بودم که از او نخواستم برود و استراحت کند. از ایدا هم خبر نداشتم. او از سه شنبه مرخصی گرفته بود و من ندیده بودمش. درگیر کارای نامزدی بودند و من بهتر دیدم که مزاحمشان نشوم. در واقع کاری هم از دستم بر نمیآمد. دست راستم را زیر چانهام گذاشته بودم و با انگشت اشاره دست چپم شکلهای اوهامی روی میز میکشیدم که درزاد داخل شد و مقابل من کنار قوری نشست. -به به سلام شهرزاد خانوم …