دانلود رمان رها در آتش عشق از نویسنده الهه بانو کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، اربابی، انتقامی، درام
تعداد صفحات: 420
خلاصه رمان: رها، دختری با گذشتهای تاریک و پر از راز، تصور میکرد پس از سالها تلاش به آرامش رسیده است. اما یک شبه همه چیز تغییر کرد؛ شهرام، اربابی مرموز و ترسناک که هیچکس از نیّت واقعی او با خبر نبود، وارد زندگیاش شد. حالا رها باید در میان توطئهها و دروغها، حقیقت را کشف کند. آیا شهرام واقعاً همان هیولایی است که همه میگویند؟ یا رازهایی در پس این چهره خشن پنهان شده؟ …
قسمتی از رمان رها در آتش عشق
+رهااااا. -آفتاب دستم بنده. یهو در اتاق محکم باز کرد که خورد تو دیوار از ترس دستمو رو قلبم گذاشتم. -وای خدا تو رو بکشه از دستت راحت شم. خندید اومد رفت رو تخت لم داد. +خواستی نگی بیام این جهنم دره. سری از تاسف براش تکون دادمو مشغول شونه کردن موهام کردم. -خب الکی نتمرگ اونجا بگو چیکارم داشتی. +ها راستی رها تعمیرات پایین دیگه تموم شد حالا وسایل مورد نیاز درمونگاه رو چیکار کنیم؟ صندلی رو چرخوندم سمتش و گفتم: نگران نباش از شهر سفارش دادم به زودی میرسن. +جدی؟ سرمو تکون دادم که بلند شد اومد سمتم میخواست ببوسم که خودمو کشیدم عقب و گفتم: وای برو گمشو، آرایشمو خراب میکنی. لبخند مرموزی زد و مشکوک پرسید: ای شیطون کجا میخوای بری؟ بلند شدمو گفتم: کجا رو دارم برم اخه، برای
آماده شدن اینجا یه هفته هست نزدم بیرون. شالمو برداشتم انداختم رو سرم ادامه دادم: باید مردم بدونن در مونگاه جدید کجاست. +رها نمیترسی ارباب بفهمه و باز تو دردسر بیوفتی؟ -مهم نیست برام هیچ غلطی نمیتونه بکنه. -خدا بخیر بگذرونه فقط اینکه رها… برگشتم طرفش که گفت: اتفاقی افتاد منو قاطی نکنیا خودت تنهایی بمير. دست کردم رو میز که چیزی بهش پرت کنم سریع رفت بیرون درو بست. -خدایا چه غلطی کردم گفتم این بیاد. آماده که شدم از خونه زدم بیرون. هر کسی که تو راه میدیدم ادرس خونه رو بهش میدادمو میگفتم درمونگاه جدید اونجاست. از قیافشون معلوم بود هم تعجب کرده بودن که من چطور هنوز اینجام، هم اینکه یه جور ترس تو نگاهشون دیده میشد… چطور این ارباب میتونه مردمو از پیش پزشک رفتن منع کنه.
اینا چطور تا الان زنده موندن خدا میدونه. تو راه نگاهم خورد به همون مکان قبلی، رفتم نزدیک تر بهش خیره شدم. ایقدر سوخته بود که دیوارا ریزش کرده بود خداروشکر کسی توش نبود وگرنه خاکستر میشد. هنوزم نمیدونم چرا اینکارا رو میکنه، باید از کسی بپرسم، حتما مردم روستا میدونن قصیه چیه!؟ نگاهمو از ساختمون گرفتم برگشتم که یهو با صدای بوق ماشینی سرمو بلند کردم که دیدم با سرعت بالا داشت میومد سمتم، اینقدر شکه شده بودم که نتونستم عکس العملی از خودم نشون بدم، فقط میدونم سرمو تو دستام گرفتمو جیغ زدم… همین که فکر میکردم الان دیگه بهم میخوره و فاتحهام خونده هست صدای ترمز شدید ماشین رو جلوی پام شنیدم. از ترس حتی چشامو باز نکرده بودم. +خانم حالتون خوبه؟! با صدای یه آقایی چشامو آروم باز کردمو …