دانلود رمان شرور از نویسنده پریسا شکور کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: 2187
خلاصه رمان: هدیه، دختری سر به هوا که آتش نگاهش هر رهگذری را به خاکسترِ شیفتگی میکشاند؛ او همه را در چرخشِ لبخندش اسیر میکند، ولی …
قسمتی از رمان شرور
آرمان با گامهای بلند خودشو بهم رسوند. آرمان: چی شده هدیه؟ یه کم به صورتم حالت مشکوک دادم و گفتم: آرمان یه چیزی در موردت شنیدم باورش برام سخته. آرمان با تعجب به حرفام گوش میداد. -خب میدونی یکی از بچههای کلاس، که قبلا باهات هم دوره بوده میگه که آرمان هیچوقت از درس چیزی حالیش نبود و کشکی و با پارتی رفته بالا. آرمان مشکوک نگاهم کرد و گفت: مثلا کی؟ حالا اونش مهم نیست مهم اینه که میگفت تو هیچوقت روش حل این سوال رو بلد نشدی هرچی هم که استاد توضیح داد تو مغز پوکت نرفت. سریع کتاب رو باز کردم و سوال رو بهش نشون دادم. -بیا سوال رو ببین، من که ازت طرفداری کردم و گفتم پسر عموی من خورهی این سوالاست و با روشای پیچیده حل میکنه ولی اونا باور نکردن الانم اومدم تا روش حل ویژهای که
خودت طرح کردی رو اینجا بنویسی و توضیح بدی تا برم بهشون نشون بدم و ضایعشون کنم تا دیگه پشت سر پسر عموی من بد نگن. کم کم آرمان مشکوک تر شد و یه قدم جلوتر اومد دستاشو بغل گرفت و گفت: پس هدیه خانوم اومده تا از پسر عموش دفاع کنه، عزیزم فکر کنم یادت رفته، من تو رو بزرگ کردم، اگه نفهمم الان یه نقشه توی سرته که اسمم آرمان نیست؛ راستشو بگو هدف اصلیت چیه هدیه؟ -راست میگم آرمان اون پسره افشین اینو گفت. با شنیدن اسم افشین دستای آرمان مشت شد و گفت: هدیه هزار بار گفتم دور و بر این افشین نرو آدم درستی نیست، بعدشم من که نفهمیدم هدفت چیه ولی بیا روش حلش رو برات توضیح بدم، فقط یادت نره به جاش امروز رفتیم خونهی بابا بزرگ باید جبران کنی برام. اینو گفت و لبخند شیطونی آورد
روی لباش. -مثلا چیکار کنم؟ آرمان: به وقتش میفهمی. کتاب رو باز کرد و شروع کرد به توضیح دادن؛ لامصب به روشهای جالبی براشون به کار میبرد که اگه نمیخواستی هم فوت آب میشدی. ب دقت گوش دادم و کامل گرفتم چی میگه؛ خوب شد نفهمید واسه اینکه خودم بلد نبودم مجبور شدم دروغ ببافم تا برام توضیح بده. کارش که تموم شد رو کرد به طرفم و گفت خب هدیه اینم از سوالی که بلد نبودی، کلا باید اعتراف کنی که در هر حال، به آرمان بدهکاری. وای خدا مثل اینکه تیزتر از این حرفاست و فهمیده واسه خودم میخوام؛ من کلِ دنیا رو میپیچونما ولی جلوی این یه نفر کم میارم؛ به وقتش حالِ تو رو هم میگیرم آرمان. -نه خیرم آقا آرمان، اگه دیگه ازت طرفداری کردم، اصلا بهشون توضیح نمیدم بذار فکر کنن تو کُند ذهنی. آرمان: عزیزم بهتر بود …