دانلود رمان ریکاوری از نویسنده سامان شکیبا کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، انتقامی، خشن، بزرگسال
تعداد صفحات: 1025
خلاصه رمان: شاهو یه پسر کرد خوشتیپه که همیشه دخترا دورش جمع میشن، ولی خودش اصلاً به فکر عاشق شدن نیست. تا اینکه یه روز میبینه دلناز، دختری که تو خونهٔ سرایداری مادربزرگش زندگی میکنه، بدون اینکه بخواد، قلبش رو تصرف کرده …
قسمتی از رمان ریکاوری
بوق کوتاهی زد و به تابلوی قرمز رنگ ورود افراد متفرقه، اکیدا ممنوع! خیره شد. نگهبان از پشت شیشه سرکی کشید و با دیدنش از جا بلند شد و با فشار دادن دکمه، مانع الکترونیکی به سمت بالا حرکت کرد. وارد محوطه شد و ماشین را کمی جلوتر از کیوسک نگهبان متوقف کرد. حتی نمیدانست به چه کسی مشکوک باشد! شاید بهتر بود از همان ابتدا هر که را میدید زیر نظر بگیرد… از ماشین که پیاده شد، نگهبان با چند قدم کوتاه خودش را به او رساند. دستانش را به نشانه احترام روی سینهاش گذاشت و نیمه تعظیمی کرد. -ارادت داریم آقای سلطانی. کلافه سری تکان داد، واقعا دلیلی نمیدید که اینطور برایش دولا و راست شود،
درست است که از او حقوق میگرفت ولی در ازایش زحمت میکشید. در ثانی هم سن و سال پدرش بود و این باعث میشد معذبتر هم بشود. جواب سلامش را با تکان دادن سر داد و جملات کوتاهش را هر بار با مکثی چند ثانیهای میگفت. -چطوری؟ … بچههات… خوبن؟ نگهبان همچنان نگاهش روی زمین و سرش پایین بود. -دست بوسن آقای سلطانی، نمیدونستم قراره تشریف بیارید وگرنه زودتر باز میکردم، شرمنده اگر معطل شدین. چند بار دهان باز کرد تا سوالی بپرسد اما در نهایت فقط گفت: مشکلی نیست. نه، نمیتوانست کار این مرد باشد… پیشانی دردناکش را با دست مالید و دوباره سوار ماشین شد و مستقیم به سمت انبار مرکزی رفت.
با ورودش سر همه کارگرها به سمتش چرخید و او ناخودآگاه اخم کرد. همگی سلامش کردند و دوباره مشغول به کار شدن. با هیچ کس بد اخلاق نبود و اما دلیلی هم برای صمیمت نمیدید. به هر حال باید از او حساب میبردند. به تک تکشان نگاه کرد، سرش نبض میزد و تمرکز کردن سخت بود. چرا آنجا هیچ کس مشکوک نبود؟ همه به درستی کارشان را انجام میدادند. برخی از آنها بار خالی میکردند و برخی کارتنها روی هم میچیدند. دوباره درد برگشته بود و پهلویش تیر میکشید. با حس دستی که روی شانهاش نشست به عقب چرخید، اما با دیدن رسول اخمهایش را باز کرد. -اینجا چیکار میکنی؟ چند بار نفس عمیق کشید اما باز هم …