دانلود رمان آشوب از نویسنده رویا رستمی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، کلکلی، همخونهای
تعداد صفحات: 450
خلاصه رمان: داستان دختر جوانی است که پس از مرگ پدرش، مجبور میشود به همراه نامادری خود، زادگاهش را ترک کند و به شهر غریبهای برود. در این میان، برادر نامادریش، مردی مغرور و جذاب، وارد زندگی او میشود و احساساتش را به چالش میکشد …
قسمتی از رمان آشوب
مراسم چهلم پدرش به خوبی برگزار شده بود… و چقدر دلش سوخت از نیش زدنهای عمههایش به فروزانی که فقط بغض کرده بود! درون خانهی بزرگشان طیبه و چندین خدمتکار دیگر سفرهی بزرگی انداختند. فامیل درجه یک برای شام مانده بودند. فروزان و فردین در صدر سفره نشستند و عمههایش چقدر چشم غره رفتند. کنار دختر عمهی بزرگش که بچهاش را شیر میداد نشست، سفره پر از غذاهای رنگین شده بود! عمهی بزرگش خاتون تکهای بزرگ مرغ روی پلویش گذاشت و گفت: خوب آب زیر پوستت رفته فروزان جان، معلومه اصفهان خیلی بهت ساخته! فردین برزخ شده بود کم از صبح تا الان نشنیده بود! فروزان
متواضعانه لبخند زد و گفت: جای شما خالی خاتون جان! -والا جای از ما بهترونه! لب به دندان گرفت و مادر بیچارهاش! -شمام بهترونی خاتون جان، با بچهها بیاین اصفهان! خاتون پر از زهر گفت: بیایم خوشیتونو ببینیم؟ برادر دسته گلم زیر خاک رفته و شمام عین خیالت نیست، فک کردی همه عین خودتن… خواست ادامه هد که شادان پر از اخم گفت: عمه جان غذاتون از دهن افتاد! -غذا مهم نیست عمه، آدم باید حرف دلشو بزنه. زیادی تحمل کرده بود نه؟! قبل از اینکه فردین زخمی از این همه کنایه و تهمت به خواهرش حرفی بزند پر از خشم گفت: -بسه عمه جان، از صبح یه بند دارین به مامانم تهمت میزنی و هی اون بیچاره حرفی
نمیزنه، اما دیگه بسه، بهتره حرمت نگه دار باشین، مهمان خونهی ما هستین و تا مهمانی احترامت واجب اما دیگه حقی نداری دم به دقیقه مامانو آزار بدی. چقدر لبخند فروزان برایش الان شیرین بود! و نگاه فردینی که متعجب بود! -ای بدبخت، مغزتو شستشو داده؟ میخواد ارثتو بالا بکشه دختر، چقد تو سادهای… -عمه؟! پر از خشم و تاکید گفته بود! آنقدر محکم که همه برگشته نگاهش کردند. آنقدر محکم که خاتون خفه شده بود. آنقدر محکم که فردین لحظهای شک کرد که این دختر همان دختری است که یک ماه بود خانهاش زندگی میکرد؟ خاتون با قهر غذایش را نصفه نیمه خورده بلند شد. حتی خداحافظی هم نکرد و شادان اصلا برایش مهم نبود وقتی به مادرش توهین میکردند …