دانلود رمان طرح جادوی نگاهت از نویسنده فاطمه مهراد کاملا رایگان
ژانر رمان: طنز، عاشقانه، دانشجویی
تعداد صفحات: 777
خلاصه رمان: انتقام نیلا از عشق گذشتهاش، او را به سمت امیریل، پسر مذهبی با رازهای پنهان میکشاند. اما این بار، نقشهها طبق پیشبینی پیش نمیروند و هر دو را در گردابی از جذابیتهای خطرناک غرق میکند …
قسمتی از رمان طرح جادوی نگاهت
از وقتی راه افتادم هزار بار عمو حمید و صد بار متین زنگ زده بود که کجایی، کی میرسی. از حق نگذریم خودمم خیلی دل براشون تنگ شده بود، مخصوصا عمو حمیدم که واقعا جونم به جونش وصل بود. با ایستادن ماشین تو حیاط با نیش باز تشکری ازش کردم و رسما به داخل خونه پرواز کردم اما با دیدن خونهی خلوت و تاریک بادم خوابید. خوبه گفتم امروز دارم برمیگردم. رفتن بیرون بدون من بیاراده بغض کردم و خواستم برم تو اتاقم که با روشن شدن ناگهانی همهی برقا از جا پریدم و نگاهی به پشت سرم انداختم. با دیدن عمو و زن عمو، متین و دیانا که همه با لبخندهای عریضی، میگن سورپرایز با بغض خندیدم و با جیغ
خفهای به سمت عمو حمید دویدم که با محبت دستاش رو باز کرد. با خیال راحت تو آغوشش جا خوش کردم و محکم دستامو دورش حلقه کردم که با مهربونی سر خم کرد و روی موهام رو بوسید. من: عمو دلم برات تنگ شده. عمو حمید: منم دلم برات تنگ شده بود عشق عمو. خواستم جوابش رو بدم که صدای اعتراض متین بلند شد. متین: ما هم اینجا هویجیم دیگه. و بعد نمایشی صداشو تو دماغی کرد و گفت. متین: عمو حمید دلم برات تنگ شده بود. با شنیدن صدای زنونهاش قهقههی بلندی زدم و از آغوش عمو جدا شدم که خندید و منو کشید سمت خودش. متین: چطوری گوسفندم؟ مشتی به بازوش زدم و با حرص گفتم:
من: متین تو چرا آدم نمیشی؟ متین: والا آدمی نمیبینم که بخوام مثل آدما رفتار کنم. این دفعه دیانا به حمایت از من گفت: دیانا: ولش کن نیلا، گوش خرو هر چقدر کوتاه کنیم اسب نمیشه که. متینم آدم بشو نیست. با این حرف دیانا هممون جز متین زدیم زیر خنده. متین مصنوعی با لب و لوچهی آویزون گفت: متین: باشه دیگه الان من خرم؟! خندیدم و رو نوک پام وایستادم گونهاش رو بوسیدم. من: نخیر تو بهترین پسر عموی دنیایی. و بعد این حرف چشمکی بهش زدم و به سمت زن عمو رفتم. من: خوبی زن عمو نسا؟! دستی به موهام کشید و با مهربونی گفت: زن عمو نسا: خوبم دخترم. بغلم کرد و با خنده گفت: زن عمو نسا …