دانلود رمان هیزم شکن از نویسنده جنیکا اسنو کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: 107
خلاصه رمان: دیگر از تمام پوچیها و آشفتگیهای زندگی شهری خسته شده بودم. به همین دلیل، وسایلم را برای یک هفته عزیمت به کوهستان بستم. انزوا در کلبهای دورافتاده در دل طبیعت، به نظر بهترین راه برای بازیافتن خویشتن و سامانبخشی به زندگیام بود. اما زمانی که در میانهٔ یک پیادهروی، مسیر را گم کردم، ناگهان به کلبهای رسیدم که تردید در من انداخت: آیا درخواست کمک کنم یا شبی را در تاریکی جنگل به صبح برسانم؟ …
قسمتی از رمان هیزم شکن
“جیک” صدای کوبیدن در خونه غافلگیرم کرد. من خیلی به ندرت کسی رو این اطراف میدیدم، و اگه هم کسی میومد، معمولاً یکی از همکارام بود. ولی اونم خیلی کم پیش میاومد. از رو کاناپه بلند شدم کتابمو گذاشتم روی میز جلو و رفتم. تبرمو از روی قلاب کنار در برداشتم و دستمو گذاشتم رو دستگیره. اگه کسی بیخود اومده بود اینجا خیلی سریع میفهمید که من با تبر چه کارایی میتونم بکنم. در رو باز کردم و نگاهم افتاد به زنی که اون ور ایستاده بود، شلخته و خاکی و گم و گور شده. اون لعنتی خوشگل بود. موهاش ریخته بود بهم پر از برگ و آشغالای جنگل رنگشون آتیشی بود… قرمز. چند لحظه فقط تو سکوت زل زدیم به هم…
فهمیدم که حواسش رفته به تبر تو دستم. -اِم… صداش آروم و زنونه بود. نگاهی بین اون و تبرم انداختم بعد آروم گذاشتمش کنار. -من این وسط هیچ جا زندگی میکنم مهمون زیاد ندارم. خواستم بهش توضیح بدم چرا یه تبر دستمه که کمتر بترسه دیگه چیزی نگفتم و فقط منتظر موندم ببینم چی میخواد بگه چرا اصلاً اینجا جلوی در خونهی من وایساده اونم با این وضع داغون. -داشتم پیاده روی میکردم ولی گم شدم. زبونشو زد به لبهاش. درست بود که حسابی کثیف بود، خسته و حتی ترسیده ولی با این حال زیادی خوشگل بود. -بیا تو. رفتم کنار مردد بود، ولی بالاخره چند ثانیه بعد قدم گذاشت تو. در رو بستم و از بالا تا
پایین نگاهش کردم. دستی کشیدم رو صورتم، ریشم حسابی بلند شده بود. -تا شهر راه زیادیه؟ صداش آروم و پرتنش بود. برگشت و بهم نگاه کرد. زل زدم تو اون چشمهای آبی روشنش. -چند ساعت راهه تا برسی به شهر. نفسشو داد بیرون کاملا معلوم بود خسته و کلافه است. یه دفعه صدای رعد و برق بلند شد. -طبیعیه که حالا دیگه بارونم بیاد. زیر لب غر زد. -تو که خیلی اهل بیرون رفتن نیستی نه؟ با جدیت پرسیدم. جواب نداد، فقط سرشو تكون داد. -اینجا زیاد بارون میاد. -من گم شدم، تو خونهی یه مرد غریبهام و الانم قراره طوفان بشه. نگام کرد. بیاحترامی نباشه ولی این وضعیت خیلی مضخرفه. -من جیک براکستونم …