خلاصه کتاب
نبات ملکزاده، دختر ۲۰سالهٔ مهربان و رویا پرداز، در دل روستایی کهن بزرگ شده است. او یکی از معدود کسانی است که جسارت ترک زادگاهش را داشته تا در شهر به دنبال تحصیل و آیندهای بهتر باشد. خاقان ایزدی، فرزند ارشد جهانگیر ایزدی، مردی ست جذاب، مغرور و زخمخورده از زندگی. پس از مرگ برادر و همسرش، او قاتل را به عدالت سپرده و سرپرستی فرزند پنجماههٔ برادرش را بر عهده گرفته است. اما تقدیر، نبات را به سمت خونبس میکشاند؛ فداکاریی که جان برادرش را نجات میدهد، اما چه بهایی باید بپردازد؟ ...