دانلود رمان نالوطی از نیلوفر قنبری کاملا رایگان
ژانر رمان : عاشقانه
تعداد صفحات : ۱۵۲۲
خلاصه رمان :
درباره یه خانواده تُرک زبانه ک شب عروسی دخترشون، داماد ناپدید میشه و عروس میمونه و کلی حرف پشت سرش و ماجرایی ک تازه اغاز شده…
قسمتی از رمان نالوطی :
موتور را چسباندم به عقب ماشینش از ماشین پیاده شد.
عینک آفتابی گران قیمتی به چشمش زده بود. پوزخندی زدم بی صدا…
آفتاب هنوز به وسط آسمان نرسیده بود و کمی نسیم خنک از سمت پارک می وزید.
همانطور نشسته روی موتور عینک آفتابی ارزان قیمتم را که با کلی چانه زدن از دست فروش کنار خیابان خریده بودم روی موهایم زدم.
می خواستم احمد از ته چشمان به خون نشسته ام پی به عصبانیتم ببرد.
آرنجم را به دسته موتورم تکیه دادم احمد چسبید به موتور و باز به اطراف نگاه کرد.
– بریم تو پارک جواد.
– هر حرفی داری همین جا بزن.
– اینجا که نمیشه.
چرا نمیشه؟ بعدشم موتورمو چی کار کنم؟ می برنش.
احمد پوفی کرد. – خیله خب گوش کن ببین چی میگم.
– کف دستم را به سمت صورتش نگه داشتم.
– صبر کن اول بگو تو این مدت کجا بودی و اون تلفن صاب نمرده ت چرا خاموش بود؟ هان؟
– چقدر عجولیا نبودم چون چند نفر تعقیبم می کردن.
اخمم را ریختم بین دو ابرویم کمی ترس برم داشت.
– یعنی چی؟ کی تعقیبت میکنه؟
_چه می دونم.. جواد پیشت نیومدم چون نمی خواستم خونه ی تو رو هم یاد بگیرن.
-مگه تا خونه تون اومدن؟
– آره لاکردارا.
– نكنه…
– شک نکن خودشونن.
– با کف دست محکم روی پیشانیم زدم.
– وای خدا نگو که بدبخت شدیم.
– نترس جواد. میبینی که هیچی نشده.
– الان واسه همونه هی این ور و اون ورتو نگاه میکنی؟
– آره راستش یکی دو روزه دیگه کسی دنبالم نیست واسه همین جرات کردم بیام دم خونتون…