دانلود رمان طلایه دار از دلیار کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: ۱۶۷۶
خلاصه رمان:
رَسام جدیری بزرگ طایفۀ جَدیریهاس… چی میشه که اون از اهواز به تهران میاد و مسیر زندگیش گره میخوره به دختر هفده سالۀ یحیی، همسر مادرش؟ اون قراره پدر باشه برای دختر بیکس و بیدست و پای یحیی یا مرد رویاهاش؟ چطور میتونه دختری که از نظرش دوست داشتنی نیست رو با خودش ببره اهواز و بشه پناهِ بیپناهی اش؟
قسمتی از رمان طلایه دار :
در طول مسیر تمام حرف هایی که میخواست بگوید را بار دیگر مرور کرد.
عصبانيت قرار شاداب و نیما به قدری رویش سنگینی میکرد که مشتش را چند باری به فرمان کوباند و زیر لب غر زد:
یه دهنی از توی عوضی من سرویس کنم که دیگه لقمهی گنده تر از دهنت ور نداری مفت خور!
بخاطر سرعت زیادش دو بار نزدیک بود تصادف کند و سه چراغ قرمز را هم رد کرد.
در نهایت روبروی عمارت ایستاد و بدون اینکه در ماشین را قفل کند پیاده شد، کلید انداخت و در حیاط را باز کرد.
شقیقه هایش نبض میزد و بار دیگر حرف هایش را پیش خودش مرور کرد.
وارد خانه شد و از همانجا چشمش به بی بی گل افتاد که روی مبل نشسته بود و بافتنی میبافت.
بی بی گل صدای در را که شنید سر بالا گرفت و با دیدن رسام لبخندی روی لب نشاند: خوش اومدی گل پسر!
اخم های گره خورده اش نشان از بی عصاب بودنش میداد و همین دهان بی بی گل را بست.
با گام هایی بلند خودش را به بی بی رساند و گفت:
-بشین بی بی نمیخواد پاشی اومدم دو کلمه حرف بزنم و برم!
– خیر باشه! چیشده؟
اب گلویش را محکم پایین فرستاد و بدون اینکه مکث کند گفت: نمیخوام با فاطمه ازدواج کنم بی بی!
لحن مصمم رسام باعث شد تا میل بافتنی را کنار بگذارد، کمی خودش را روی مبل جلو کشید و گفت:
-یهویی؟ فکر نمیکنی یه مقدار دیر شده باشه واسه این حرفا؟
رسام سرش را به دو طرف تکان داد و گفت: نه بی بی! نشستم درست و حسابی فکر کردم …