دانلود رمان ماهرخ از ریحانه نیاکام کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: ۲۵۷۸
خلاصه رمان:
-من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم… ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد… دخترک عاصی از نگاه مرد، با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد… گفتنش کمی سخت بود اما باید می گفت… این به نفع هر دو بود… حداقل بیشتر به نفع دخترک رو به رویش بود. با جدیتی که جزو جدا نشدنی شخصیتش بود، برخلاف اعتقاداتش، اجبارا چشم تو چشم دخترک با مکث گفت: دکتر معالج مهگل رو میارم و در عوضش… زنم شو…!!!
قسمتی از رمان ماهرخ :
برعکس آنچه اصرار داشت تا نشان دهد که دختر بیخیالی هست ولی نبود…
شهیاد او را به عنوان خواهر بزرگتر دوست میداشت.
دلیلش هم این بود که تنها کسی هست که میتواند عمههایش را با خاک یکسان کند.
بوی خوش قورمه سبزی خانه را پر کرده بود.
شهیاد با بو کشیدن وارد آشپزخانه شد و با تعجب ماهرخ را دید که پیشبند بسته و در حال آشپزی هست.
چند بار ناباور پلک زد: خودتی یا دارم خواب می بینم…؟!
ماهرخ لبخند زد.
نزدیکش رفت و گفت: بزار امتحان کنم…
و در کمال بیرحمی نیشگونی از بازویش گرفت که داد شهیاد بلند شد: چیکار میکنی…؟!
_مگه نخواستی ببینی خوابی یا بیدار…؟!
شهیاد دست روی بازویش گذاشت و جای نیشگون دخترک را مالید و با حرص نگاهش کرد.
_خيلي… خيلي…
ماهرخ ابرویی بالا انداخت خیلی چی…؟! جرات داری بگو تا دیگه قورمه سبزی بهت ندم…!!!
شهیاد زبانش را غلاف کرد و بیچاره وار گفت: گشنمه ماهرخ.. رحم كن…!!
_بابات بیاد بعدش…
شهیاد دست به شکمش کشید که صدایی داد…
-ببین خودش هم اعتراض کرد… ناهار من و بده بابام که اومد بعدش دوتایی بخورین…!!!
ماهرخ خواست باز هم جوابش بدهد که این بار صدای شکم شهیاد بدتر بلند شد که دخترک حیرت زده نگاهش کرد.
_راستی راستی گشنته….؟!
شهیاد شانه بالا انداخت: من که گفتم….!!!