دانلود رمان پنجره فولاد از هانی زند کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: ۲۲۸۱
خلاصه رمان:
_ زن منو با اجازهٔ کدوم بیغیرتی بردید دکتر زنان واسه معاینه؟ حاج بابا تسبیح دانه درشتش را در دستش میگرداند و دستی به ریش بلندش میکشد. _تو دیگه حرف از غیرت نزن مردیکه! دختر منم زن توی هیچی ندار نیست! عمران صدایش را بالاتر میبرد. رگ های ورم کردهٔ گردنش خبر از فوران آتشفشان میدهند. _ زن من نیست و تو خونه منه حاجآقا؟ مامور کلانتری «لاالهالاالله» زیرلبی زمزمه میکند.
قسمتی از رمان پنجره فولاد :
مقابل آیینه که نشست هنوز چشم هایش خیس بود و هنوز دست هایش میلرزید.
دستی توی موهای بلند و خوش حالتش کشید و اشک هایش سرعت بیشتری گرفت.
از بیرون اتاق صدای تق و توق مختصری به گوشش رسید نیم تنه اش را به عقب گرداند.
در بسته بود… حین برگشتن سر جایش تصویر روتختی به هم ریخته به دلش چنگ کشید…
موهایش را از حرص کمی کشید. درد میگرفت اما دلش خنک نمیشد. دلش از دست خودش پر بود…
_لعنتى… لعنتى…
صدای شکستن چیزی آمد… اهمیت نداد… عمران دیوانه تر شده بود…
باید کاری میکرد باید این جهنم را خودش سر و سامان می داد.
به عمران که امیدی نبود. عمرانی که بی خبرتر از خودش وسط این منجلاب افتاده بود که اصلاً گناهی هم نداشت…
خم شد و شال را از روی زمین چنگ زد و در دل ناله کرد.
_دیگه چه فایده از پوشوندن این موها…
اما شال را روی پاهایش گذاشت و کش را به دور موهایش محکم کرد.
_گیج بود ثریا… گیج بود. اگه میخواست اذیتت کنه چرا تو این شیش ماه نکرد… آروم بگیر…
صدای غرغر عمران از بیرون اتاق بلند شد.
_تو یه بار دیگه این شیشه های منو اینور اونور کن مجبورت میکنم همه رو تا آخر بخوری ثریا!