دانلود رمان در بند هوس از نویسنده مریم پیروند کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، فوق هیجانی
تعداد صفحات: 1547
خلاصه رمان: مرگ شوهر مارال، زندگی او را به تاریکی کشانده بود… تا اینکه احمد، دوست صمیمی شوهرش، مانند نور امیدی در زندگی او ظاهر شد. اما این امید دوامی نداشت! مالک، پسر احمد، راز آنها را کشف کرد و حالا مارال باید با عواقب این کشف غیرمنتظره روبرو شود …
قسمتی از رمان در بند هوس
وارد اتاق شدم و در رو نیمه باز گذاشتم. مامان غرق خواب بود. با اینکه دلم نمیاومد بیدارش کنم ولی طبق چیزی که خودش خواسته بود صداش زدم. -مامان؟ در از پشت سرم کامل باز شد، تا چرخیدم، مالک آروم گفت: چشه؟ مامان گفت مریضه؟ دلم هری ریخت، وقتی قدمی وارد اتاق شد. -سرما خورده… الان خیلی بهتره. نزدیکم شد. -دکتر رفته؟ -دیشب زنگ زدم دکتر اومد بالا سرش تا نزدیکای صبح مراقبش بود. نگاهش رو از مامان گرفت و تو صورتم نگهش داشت… از ترس و استرسی که با دیدنش داشتم خیلی ريز گفتم؛ -ممکنه بهناز بیاد… با تمسخر نیشخندی زد و دستش رو تکون داد: -الان چیزی گفتم؟ اومدم احوال مامانت و بپرسم… به خودت شک داری؟ آب دهنم رو قورت دادم و نفسم رو از کلافگی این لحظه بیرون دادم همیشه برام استرس بوده و الانم هست…
چه از اون روزهایی که زن ممد بودم و مرتب با این خونواده برخورد داشتم و چه حالا که یه زن و تنهام باز هم مجبورم شرارتهای این احمقو تحمل کنم. اون موقعها هم با نگاههای ناجوری که بهم داشت كم كم ممد آقا رو حساس کرد و یه روز محکم بهم اولتیماتوم داد “دیگه با این پسره خیلی بگو بخند نکن از رفتاراش خوشم نمیاد، نه شبیه برادرشه نه شبیه احمده، حس خوبی نمیگیرم ازش.” و این حساسيتها اونقدر طولانی و شدید شدن که کم کم آرامش کوچیک ذهنم و ازم گرفتن… مجبور بودم بخاطر ممدآقا و حساسیتش، وقتایی که با مالک برخورد میکردم یا تو جمعمون بود، درست حرف بزنم، آروم بخندم، بیشتر مراقب رفتارم باشم و خیلی چیزهای دیگه که تا قبل از مرگ ممدآقا، مثل مته تو سرم حرکت میکردن. -بذار استراحت کنه نمیخواد خجالت بکشه،
اینجا رو هم مثه خونه خودتون بدونین. نگاهش کردم… با وزن سنگینی بهم خیره شد و بعد به همون آرومی که داخل اتاق پا گذاشت، از اتاق بیرون رفت. این گزینه برام شبیه یه مهرهی پر دردسر و خطرناکه و حس میکنم اگه بهش توجه کنم رسوایی عمیقی برام در پیش داره، بخاطر همین تا جایی که میتونم باید ازش دوری کنم. تا اون لحظه ای که مالک تو حیات بود و پای منقل، بهناز هم کنارش ایستاد و بی وقفه با هم حرف میزدن، احمدآقا و اکرم خانم تو آشپزخونه مشغول چیدن میز شدن و من با لیوان چای تو دستم پشت پنجره ایستادم و به مالک و بهناز نگاه کردم. بهناز تقريبا قد کوتاه بود و برعکس، مالک قد بلندی داشت… این جور دخترها سلیقهی خاص مالک نیستن. با اینکه دختر مهربون و آرومی بود ولی میدونستم، با شناختی که تو این مدت …