دانلود رمان قربانی عشق و نفرت از نویسنده بهار محمدی کاملا رایگان
ژانر رمان: انتقامی، عاشقانه
تعداد صفحات: 40
خلاصه رمان: داستان در مورد دختریه به اسم آیلین رادمهر که به همراه خانواده خالش زندگی میکنه. آیلین سالها پیش خانوادشو توی یه تصادف از دست داده ولی طی یکسری جریانات با آدمایی آشنا میشه که بعد از پانزده سال میتونه پی به حقایقی ببره که زندگیشو از این رو به اون رو میکنه. آیلین تو این مسیر میتونه طعم عشق رو هم تجربه کنه… نفرت… عشق، انتقام، حسادت، دروغ و شاید حقیقت، اینا چیزایی بودن که باعث شد زندگیم از این رو به اون رو بشه …
قسمتی از رمان قربانی عشق و نفرت
چند ساعتی میشد که از دانشگاه برگشته بودم خونه حوصلم سر رفته بود هیچ کاری هم نبود که بخوام انجام بدم همون طوری واسه خودم نشسته بودم که آرام زنگید گفت اونم حوصلش سر رفته برم پیشش منم که از خدا خواسته زودی حاضر شدم رفتم پیشش رفتم پشت در اتاقش و خواستم در بزنم که صدای حرف زدن یکی از پشت سرم نظرمو به خودش جلب کرد برگشتم و چشمم به پسری با قد بلند هیکل سیکس پک پوست گندمی روشن چشمای سبز آبی موهای عسلی ابروها و دماغ متناسب و لبای قلوهای افتاد وای باورم نمیشه آرسام بود. چقدر تغییر کرده بود خیلی نسبت به آخرین باری که دیدمش خوشگلتر شده.
همون طور که با تلفن حرف میزد سرش رو برگردوند و متوجه من شد و لبخند زد، منم متقابلا لبخند زدم و با سر سلام کردم اونم همین کارو کرد و به اونی که پشت خط بود گفت بعدا خودش تماس میگیره. بعد از قطع تماس به طرفم اومد و با صدای بلند سلام کرد. من: سلام خوب هستین؟ رسیدن بخیر به سلامتی. آرسام: خوبم تو خوبی؟ ممنون چه خبرا؟ من: مرسی هیچی سلامتی شما چه خبرا؟ حالا برگشتین که بمونین؟ آرسام: آره دیگه میمونم. من: خب به سلامتی حالا اینجا چی کار میکنید. آرسام: هیچی با دوستم شریکی یه شرکت باز کردیم البته من اونجا بودم دوستم همه کارا رو انجام داد دیگه الان اونجا مشغولم. من: اوم
موفق باشید خیلی خوشحال شدم خب من برم پیش آرام الان میاد کله مو میکنه. آرسام: ههه باشه برو فعلا. من: باشه پس فعلا خداحافظ. اون رفت پایین و منم رفتم پیش آرام و دوباره مسخره بازیا و منگول بازیامون شروع شد. صبح با زنگ ساعت بیدار شدم و حاضر شدم تا برم شرکت. تو شرکت نشسته بودم و سرم پایین بود که سنگینی نگاهی رو حس کردم. سرم رو آوردم بالا که دیدم امیریه. بلند شدم و بهش سلام کردم که اونم با لحن خاصی جواب داد. وااااا این چشه امروز خدا شفاش بده ایشالله. امروز یکم کار عقب افتاده داشتم واسه همین یکم طول کشید. همهی کارمندا رفته بودن و فقط امیری مونده بود …