دانلود رمان تشریفات از نویسنده سروناز روحی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، معمایی
تعداد صفحات: 2464
خلاصه رمان: توی مسیر اولش مخالف هست دشمن هست پدر و مادر با یه نگاه بی تفاوت که ته چشمشون بهت میگه نرو غلطه دختر همه ی اینا هست اما بعدش وقتی ببینن هنوز مصری دشمنا دوستت میشن و پدرو مادر مشوق دنیای تشریفات دنیای همین دوستی ها و دشمنی هاست … تشریفات دنیای منه دنیایی که من وقتی پامو توش گذاشتم یه چهار دیواری خالی بود که من مستش شدم ما بعدش از یه جایی به بعدش مستی شد عادت شد توبه که برگرد و باز آ اما … عهد بستم که دگر می نخورم به جز امشب و فردا شب و شبهای دگر … !
قسمتی از رمان تشریفات :
فقط درخواست سالن بانوان رو داشتم … ولیکن رسپشن اونجا از دوستانم هست میتونم سالن دوم رو هم براتون جور کنم. البته اگر مراسم شما مختلط باشه فکر میکنید گنجایش سالن کافی باشه؟.!.. مهرو میون کلامش گفت: تعداد مهمون های ما زیاد نیستن ولی فکر نمیکنم هتل بپذیره که مراسم مختلط برگزار بشه البته در هر دو صورت برای ما فرقی نمیکنه. بامداد سری تکون داد و با که اینطوری لب زد: جورش میکنم نگران نباشید. مهرو با چشم هایی که برق میزد گفت: واقعا نمیدونم چطور تشکر کنم! بامداد گوشیشو از جیبش بیرون اورد وگفت: منو به عروسی دعوت کنید!
مهرو خندید و گفت: حتما. شما از مهمانان ویژه و افتخاری ما هستید . اولین کارت رو برای شما میفرستم. خنده ای کرد و گفت: نیازی به کارت نیست. من که تاریخشو میدونم. خودم میام. –باعث افتخارماست. حین شماره گرفتن زیر چشمی منو پایید. مهرو دستمو تو دستش گرفت و فشار داد. من مات بودم. با هیجان گفت: البته این یکی جشن عقده. عروسی بعد از سربازی همسرمه! بامداد متعجب گفت: جشن عقد؟! هوم… نگاهشو به من دوخت و گفت: جشن عقد جدا. عروسی هم جدا. چه خوب. با مکثی بدون اینکه چشم ازم برداره گفت:-منم دیگه کم کم باید یاد بگیرم چی به چیه!
از نگاه خیره اش سرمو پایین انداختم و بامداد گوشی رو به گوشش چسبوند وگفت: سلام جباری جان! و با قدم بلندی ازمون فاصله گرفت. مهرو با جیغ گفت: وای خودش بود. جباری. همین مردک تحفه بهمون گفت که سه سالن هتل پره و نمیتونیم مراسم بگیریم. وای سوفی… به دلم برات شده بود بیام اینجا یه اتفاق خوبی میفته ها … دختر همش به خاطر تو بود! سوفی باورم نمیشه… دهنمو بستم ؛ چند لحظه سکوت کردم. زبونم رو روی لب هام کشیدم و رو به مهرو گفتم: فهمیدی قراره بیاد جشن شما؟! مهرو خندید و گفت: مگه میشه نیاد … طرف برنامه ی خودشو برای تو و برادرت کنسل کرده نیاد؟!
توی مسیر اولش مخالف هست دشمن هست پدر و مادر با یه نگاه بی تفاوت که ته چشمشون بهت میگه نرو غلطه دختر همه ی اینا هست اما بعدش وقتی ببینن هنوز مصری دشمنا دوستت میشن و پدرو مادر مشوق دنیای تشریفات دنیای همین دوستی ها و دشمنی هاست … تشریفات دنیای منه دنیایی که من وقتی پامو توش گذاشتم یه چهار دیواری خالی بود که من مستش شدم ما بعدش از یه جایی به بعدش مستی شد عادت شد توبه که برگرد و باز آ اما … عهد بستم که دگر می نخورم به جز امشب و فردا شب و شبهای دگر … !