دانلود رمان دیو و دلبر از نویسنده MH Novel کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، اربابی، بزرگسال
تعداد صفحات: 976
خلاصه رمان: تیدا یه دختر بچه روستاییه که تو سن ۱۵سالگی با خان روستا ازدواج میکنه. در این بین بهروز برادر شوهر تیدا برای عروسی اونها میاد و وقتی تیدا رو میبینه عاشقش میشه و از اون به بعد سعی میکنه خودشو به تیدا نزدیک کنه و باید دید تیدا کدومو انتخاب میکنه…
قسمتی از رمان دیو و دلبر :
محیط مدرسه داشت حوصله م رو سر می برد. از طرفی، کل تایم امتحان رو توی راهرو موندیم و سردی هوا، بهم اطمینان داد که چند روز دیگه سرما خوردنم صددرصدیه. دلم میخواست دبیر رو جر بدم. این چه فازیه واقعا که تا تقلبی از یکی دانش آموزا میبینن سریع رم میکنن؟ تقلبه دیگه، قتل که نیست!! بی توجه به وراجی های نیلو تصمیم گرفتم برم و در کلاسو بزنم و بگم سردمه، بلکه بذاره برم داخل. سرما بخورم و بلایی سر دخترم بیاد، سهیلی میخواد جواب پس بده؟ پس هر چرت و پرتی که میگفت هم اهمیتی نداشت برام. تقه ای به در زدم و درو باز کردم. نگاه سهیلی که چرخید سمتم اخم ریزی کرد. پوزخند زدم و گفتم: – سردمه!
میشه لطفا تنبیهتون رو بذارید واسه بعد؟ حرصش گرفته بود از گستاخیم. اما حتی منتظر جوابشم نموندم. دست نیلو رو گرفتمو رفتم داخل، درو محکم بستم. نشستم سرجام و سرمو گذاشتم رو میز تا بخوابم. اما وای به حال وقتی که فکر و خیال تصمیم میگیره امونت رو ببره، خواب که هیچی، بیداری هم برات حروم میشه!! بلاخره بعد چهار ساعت، زنگ خورد و همه وسایلمون رو برداشتیم تا بریم خونه. دست تو بازوی نیلو، از مدرسه بیرون رفتیم که بابام رو دیدم. نیشم باز شد و تند تند براش دست تکون دادم. قدم برداشت و با لبخند اومد سمتم. نتونستم هیجانمو کنترل کنم؛ پریدم بغلش. سفت دستشو دور کمرم حلقه کرد.
با ذوق گفتم: – سلام باباییی!! منوگذاشت زمین و نفس نفس زد. – سلام پرنسس بابا.. ماشالله نی نیت رو وزنت تاثیر گذاشته ها رنگ از رخم پرید. برگشتم سمت نیلو که پشتم وایساده بود و متاسفانه حرف بابارو شنید!! متعجب و ناباور گفت: – نی نی؟ نمیدونستم چطور جمعش کنم. رو به بابا گفتم: – باباجون الان میام چند دقیقه بمون نیلو رو کشیدم کنار. تند تند گفتم: – نیلو.. توضیح میدم برات.. فقط چیزی که شنیدی رو هیچ جا و به هیچ کس نگو. خب ناباور گفت: – تیدا تو.. تو.. حامله ای؟ چشمامو فشار دادم. – هیس.. توروخدا.. نیلو برو، فردا بهت توضیح میدم سرشو تکون داد. اما معلوم بود هنگ کرده. پوفی کشیدم و منتظر موندم تا بره.
تیدا یه دختر بچه روستاییه که تو سن ۱۵سالگی با خان روستا ازدواج میکنه. در این بین بهروز برادر شوهر تیدا برای عروسی اونها میاد و وقتی تیدا رو میبینه عاشقش میشه و از اون به بعد سعی میکنه خودشو به تیدا نزدیک کنه و باید دید تیدا کدومو انتخاب میکنه...