دانلود رمان خاوین از نویسنده ساقی میر کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، انتقامی، بزرگسال
تعداد صفحات: 1228
خلاصه رمان: خاوین قوام، تک پسر حاجنصرتالله قوام، صاحب بزرگترین و بهنامترین شرکت حمل و نقل دریایی ایران، از تاجرهای سرشناس است. پسری که برخلاف اعتقادات سفت و سخت پدرش تفریحات و عیاشیهای مختص به خودش دارد و قرار است بعد از ازدواجش با دخترعمویش تک فرزندِ عنایتالله قوام، تمام ثروت خاندان قوام به نام او و مهلا شود.اما یک شب در جزیرهی کیش بقایای جامانده از رابطهی پنهانش کار دستش میدهد و خدمتکار هتل یک ماه بعد با جواب مثبت بارداریاش، درست در شب عروسی خاوین و مهلا، دنیا را روی سر خاوین و آیندهاش خراب میکند تا قصه در تقابلی تنگاتنگ میان عشق و نفرت، مسیر پرچالشی را طی کند.
قسمتی از رمان خاوین :
مات حرفی که زد ماندم و با خنده گفتم:-ایشالا خدا به خودتون یه دختر ناز میده.یاسمین با شگفتی پرسید:-به کی… من؟! نگاهم را از رویش برداشتم و به مبین دادم و گفتم: –چرا که نه. نمیدانم کجای حرفم خنده داشت که هر دو باهم منفجر شدند.-حرف بدی زدم؟ یاسمین برای کنترل خنده اش جرعه ای آب خورد و به مبین اشاره کرد:-تو فکر کردی مبین شوهر منه؟ سکوتم نشانه ی تاییدم بود. وقتی حرفش را شنیدم بهت زده تماشایشان کردم: –مبین پسر منه. گیج و گنگ نگاهشان کرد و ناباور پرسیدم: –پسرتون! مبین که تا همان لحظه ساکت بود گفت:-من یا یاسمین باید زودتر بهت میگفتیم، ولی تصورشم نمیکردم چنین فکری در موردمون بکنی! چرا نمی فهمیدم دلیل سکوتشان چه بود؟
مبین از همان روزی که من را برای یادگیری به این خانه آورد میتوانست حقیقتش را بگوید! دستم را روی پاهایم جمع کردم و گفتم: –یاسمینجان به حدی جوونن که تو تصورم نمیگنجید پسرش باشی. صدایش باز هم بغض داشت وقتی گفت: –زمان ما دخترارو زود شوهر میدادن… برای همین اختلاف سنیم با مبین کمه. از خودم بابت فکرهایی که کرده بودم خجالت کشیدم. از اینکه رفتارشان را قضاوت کردم، بیزار بودم. خیال میکردم حرف های بیشتری بزند، اما سکوتش نقطه ی پایان حرف هایمان شد. بعد از خوردن شام هر چه اصرار کردم نگذاشتند ظرف ها را بشورم. موبایلم را برداشتم و روی پله های داخل حیاط نشستم. خوابم که نمی آمد. حداقل آسمان را تماشا میکردم. آسمان صاف بود، اما کم ستاره دلم برایش تنگ شده بود.
برای آغوش گرمش و شب های با او خوابیدن. حالم شبیه معتادی بود که استخوان هایش از شدت درد به زقزق افتاده بودند و چارهای جز تحملش نداشتم. با لرزش موبایلم به خودم آمدم و از دیدن شماره اش کاسه ی چشم هایم پر آب شدند. حالا که داشتم فکرش را میکردم زنگ زده بود! حالا که قلبم دیوانه وار برای او میکوبید… برای او و طفلی که از دست داده بودم. انقدر خیره ی تماسش شدم که قطع شد و با صدای بسته شدن در خانه به عقب برگشتم. با دیدن مبین خواستم بلند شوم که گفت: –بشین کارت دارم. خودم را از وسط پله ها کنار کشیدم و به نرده ها چسبیدم. مبین که پایین رفت نگاهش کردم و گفت: –نمیخوام فکر کنی از قصد چیزی رو ازت پنهون کردم.
خاوین قوام، تک پسر حاجنصرتالله قوام، صاحب بزرگترین و بهنامترین شرکت حمل و نقل دریایی ایران، از تاجرهای سرشناس است. پسری که برخلاف اعتقادات سفت و سخت پدرش تفریحات و عیاشیهای مختص به خودش دارد و قرار است بعد از ازدواجش با دخترعمویش تک فرزندِ عنایتالله قوام، تمام ثروت خاندان قوام به نام او و مهلا شود.اما یک شب در جزیرهی کیش بقایای جامانده از رابطهی پنهانش کار دستش میدهد و خدمتکار هتل یک ماه بعد با جواب مثبت بارداریاش، درست در شب عروسی خاوین و مهلا، دنیا را روی سر خاوین و آیندهاش خراب میکند تا قصه در تقابلی تنگاتنگ میان عشق و نفرت، مسیر پرچالشی را طی کند.