دانلود رمان توهمی به نام عشق [جلد ²] از نویسنده عطیه شکوهی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، اجتماعی، انتقامی
تعداد صفحات: 503
خلاصه رمان: رها مدتی پس از ازدواج با امیرصدرا موحد و چشیدن طعم یک زندگی خوب و راحت، زندگیش اش دچار تلاطم های عجیبی میشود و باید برای حراست و حفاظت از عشق نوپای بین خودش و همسرش تمام تلاشش را بکند، اما آیا موفق میشود و می تواند زندگی اش را حفظ کند؟ باید دید سرنوشت برای هرکدام چه خوابی دیده است.
قسمتی از رمان توهمی به نام عشق :
پس از روبوسی با مامان و مهسا، بابامصطفی آغوشش را برایم باز کرد -روزی هزار بار بخاطر بودنت خداروشکر کنم بازم کمه، تبریک میگم مامان خانوم. آغوش پدرانه بابامصطفی بغضم را شکست و اشکم سرازیر شد. سر چرخاندم و به سمت عزیز رفتم و کنارش نشستم. دستش را روی شکمی که هنوز برآمده نشده بود گذاشت و لا حول ولا قوت الا بالله خواند و فوت کرد -از روزی که دیدمت جوری مهرت به دلم نشست که همون شب وقتی امیرصدرا رو با خودم بردم تو اتاق بهش گفتم ” این دختر همونیه که تو میخوای، پس بدستش بیار” خوشحالم که به حرفم گوش کرد. لبخندی زدم و دستش را بوسیدم -خدا شما رو برای ما حفظ کنه.
عزیز دست امیرصدرا را گرفت و روی شکمم گذاشت -از امشب که فهمیدی داری پدر میشی، باید متفاوت رفتار کنی؛ مراقبتت از جسم و روحش باید بشه دوبرابر. سپس نگاهش رابین هردونفرمان به گردش درآورد -مسئولیت پذیری رو از امشب تا به دنیا اومدن این بچه تمرین کنین، درد و سختیای بارداری و زایمان فقط با رها نیست، چون این بچه از وجود جفتتونه. سپس خیره به امیرصدرا لب زد -از امشب دارم بهت میگم، زن تو بارداری حساس میشه، باید حواست بهش باشه؛ ناز میکنه نازشو بکش، چیزی میخواد در حد توانت سعی کن براش فراهم کنی؛ خلاصه بگم مردونه پاش وایسا چون زنونه داره واسه نگه داشتن بچه هردوتون تلاش میکنه.
امیرصدرا لبخند عمیقی زد و دستش را که عزیز روی شکمم گذاشته بود، نوازش وار بالا و پایین کرد -من مخلص هر دوتاشونم هستم عزیز. با خجالت سر پایین انداختم و همه با خوشحالی چای و شکلاتمان را صرف کردیم. قرار شد فردا اول وقت برای آزمایش برویم برای همین سریع تر خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم. هنوز حرکت نکرده بود که گفتم -یادته یه قراری داشتیم؟ به سمتم برگشت -کدوم قرارمون؟ -همین که قرار بود موقع شادی و ناراحتی بریم یه نقطه ای از زمین که به آسمون نزدیکه و خداروشکر کنیم. ابرویی بالا انداخت -بام تهران! نفسی گرفتم -پس یادته. -مگه میشه یادم نیاد، فقط الان اونجا خیلی سرده و برای تو و بچه…
رها مدتی پس از ازدواج با امیرصدرا موحد و چشیدن طعم یک زندگی خوب و راحت، زندگیش اش دچار تلاطم های عجیبی میشود و باید برای حراست و حفاظت از عشق نوپای بین خودش و همسرش تمام تلاشش را بکند، اما آیا موفق میشود و می تواند زندگی اش را حفظ کند؟ باید دید سرنوشت برای هرکدام چه خوابی دیده است.