دانلود رمان خانوم خلافکار من از نویسنده مبینا و ریحانه (آصفی) کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، پلیسی
تعداد صفحات: 1378
خلاصه رمان: داستان راجب پسریه که سن زیادی داره؛ با خیلی از مردم ارتباط داشته اما تاحالا دلبسته کسی نشده و عشق رو تجربه نکرده. به خاطر گذشته تلخش و زجرهایی که پدرش کشیده به سمت راه پر پیچ و خمِ انتقام قدم برمیداره. در کوچه پس کوچههای این حس سیاه، بالاخره نوری میبینه. اون عشقی خالصانه رو پیدا میکنه که رسیدش بهش، شاید فقط در دنیای آرزوها ممکن باشه….
قسمتی از رمان خانوم خلافکار من :
دستمو محکم گذاشتم رو دهنم که صدام نیاد و با دست دیگمم خودمو به دیوار پله ها تکیه دادم. باورم نمیشد مردی که الان روبه رومه سالم و مثل قبلش همون مردی باشه که… دستمو محکم رو دهنم فشار میدادم که صدام در نیاد و تند تند پلک میزدم تا یه وقت اشکی از چشمام پایین نریزه _تروبه اون خدایی که میپرستی تمومش کن مامان من میگم اون دختر و نمیخوام چرا انقدر اسرار میکنین اخه. ضربان قلبم تند تند میزد انگار که هرلحظه می خواست از تو سینم بزنه بیرون. اگه این دیوار نبود قطعا نمی تونستم سر پا وایستم و چقدر خوب که نمی تونست منو ببینه. چقدر دلتنگ این چهره و صدا بودم _باشه باشه مرخصی میگیرم میام باشه خداحافظ. تلفن که قطع شد با عصبانیت موهاشو چنگ زد.
دوباره ولی انگار قلب منو چنگ زدش. به سمت راه پله برداشت و کنکاشی نگاهی انداخت فکر کنم اون اول صدایه پامو شنیده بود خودمو به دیوار فشردم و یکم خم شدم تا متوجه نشه قلبم داشت از تو سینم میکوبید بیرون خداروشکر بیخیال شد و سوار ماشینش شد. دیگه نتونستم طاقت بیارم و افتادم رویه زمین و صورتم خیس شدش. بانگاهم ماشینش و دنبال کردم تا رفت بیرون و در بسته شد… دستمو که از رویه صورتم برداشتم هق هقم بلند شد. نمیدونم این دیگه چه سرنوشتیه خدایا؟ میخوای چیکار باهام بکنی؟ بدنم می لرزید و حالی که داشتم غیرقابل تصور بودش. تنها چیزی که میدونستم این بود که نباید منو میدید و میفهمید که اینجام…
نمی تونستم باهاش روبه رو شم این قلبم دیگه کنترلش دست من نیست و دیگه به حرفایه من گوش نمیده ولی اجازه نمیدم که بیشتر از این پیشروی کنه و هرچی نباشه اون یه پلیسه و من یه فراری… دقیقا یک ساعت بود که همونجا نشسته بودم وتو فکر بودم. یهو یاد شرکت افتادم واقعا الان نمی تونستم برم نه تو این حال و روز، گوشیمو برداشتم و به محمودی زنگ زدم کلی غر زد دیدم هرچی میگم میگه نه شدم همون اوینایه قبلی و با لحن دستوری باهاش صحبت کردم که موند و دیگه حرفی نزد و منم گوشیو قطع کردم مردک نمی فهمه میگم حالم خوب نیست و نمیتونم بیام بزور از جام بلند شدم و کشون کشون خودمو رسوندم به خونه هنوزم باور نمی کردم واحد رو به روییم برسام باشه!
داستان راجب پسریه که سن زیادی داره؛ با خیلی از مردم ارتباط داشته اما تاحالا دلبسته کسی نشده و عشق رو تجربه نکرده. به خاطر گذشته تلخش و زجرهایی که پدرش کشیده به سمت راه پر پیچ و خمِ انتقام قدم برمیداره. در کوچه پس کوچههای این حس سیاه، بالاخره نوری میبینه. اون عشقی خالصانه رو پیدا میکنه که رسیدش بهش، شاید فقط در دنیای آرزوها ممکن باشه….