دانلود رمان تلنگر سیاه از نویسنده ریحانه محرابی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، ترسناک
تعداد صفحات: 382
خلاصه رمان: یه گروه دانشجو با دلایلی مختلف وارد یه خونه میشن که بر اساس یه شایعه پا گرفته، خونه ایی که فقط و فقط قربانی میخواد و چی بهتر از یک گروه هفت نفر!؟
قسمتی از رمان تلنگر سیاه :
از وقتی که اون ها رو از دستتت دادم سعی کردم کامل بشم. اونقدر که غم فراقشون من رو نابود نکنه! با صدای بلندی که از بیرون از اتاق اومد گوش هام تیز شد. صدای خشنی که عین یه ناله بود. بیخیال صورت و دلنواز و هر کوفت دیگه شدم و با هول از اتاق بیرون زدم و به سمت پذیرایی رفتم. با دیدن تیکه شیشه های طلایی رنگ خاک گرفته روی زمین قلبم از حرکت ایستاد. نکنه .. فرصت فکرای منفی همیشگی رو به خودم ندادم. دوست داشتم امروز مثبت فکر کنم. فقط امروز. نگاهم رو تو پذیرایی گردوندم. اولین نفسم رو با راحتی با دیدن داهی، به بیرون فرستادم. با دیدن صحرا که سالم بود نفسم رو پوف مانند به بیرون فرستادم که داهی با همون حال نه چندان خوبش زد زیر خنده.
با دیدن سوگل ارامشم نیمه شد ولی .. ولی با دیدن دلنواز کوچولو که مچاله روی زمین افتاده بود و ناله های بد می کرد، دوباره نفسام تند شدن. حال داهی رو تو مواقع هیجانی شدنش فهمیدم. فهمیدم که قلب ادم به مغزت فشار میاره و.. سرم رو برای تموم شدن افکار فلسفیم به طرفین تکون دادم و رو به سوگل گفتم: این احمق چرا اینطوری شده؟ سوگل که سکوت کرد فهمیدم که اینم عین نامزدش دیوونه شده. البته دعا می کردم که بعد از یه خواب کوتاه خوب بشه. اصلا اگه خدا به دعا و ارزوم گوش بده. خسته درحالی که هنوز سرگیجه داشتم، رو به ساورا که درحال قدم رو رفتن تو اتاق بود گفتم: میشه انقدر راه نری؟
اخمی کرد و همراه با چشم غره گفت: به تو ربطی نداره. با کشیدن نفس های عمیق سعی کردم خودم رو اروم کنم و با حرصتتی که نسبت به ساورا داشتم رو بهش گفتم: تو یه عقده ایی هستی. پوزخندی زد و خواست چیزی بگه که با صدای داد ضعیف داهی من صرف شد. داهی_ میشه انقدر کل نندازید؟ هر روز یه اتفاق تازه داره میوفته . باید یکم فعالیتمون رو ببریم بالا. باید خودمون معما رو حل کنیم. اگرم شد .. اگرم شد .. حرفش رو نصفه رها کرد و با تردید بهمون زل زد. نفسم رو با گیجی به بیرون فرستادم و منتظر به ساورا خیره شدم طبق انتظارم از کوره در رفت و گفت: می نالی یا نه؟ داهی دستی به اون یکی دستش که من گاز گرفته بودم کشید و گفت: احضار روح.
یه گروه دانشجو با دلایلی مختلف وارد یه خونه میشن که بر اساس یه شایعه پا گرفته، خونه ایی که فقط و فقط قربانی میخواد و چی بهتر از یک گروه هفت نفر!؟