دانلود رمان بوسیدن عروس ممنوع از نویسنده کاریان کول کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه، اروتیک، بزرگسال
تعداد صفحات: 1084
خلاصه رمان: میشه گفت من دختری در شرایط سخت بودم و اون شوالیه من با زره درخشان بود. اما دقیقتر بخوام بگم من دختری بودم که بدشانسی زیادی داشت و اون پسری بود با هیکل عضلانی و خالکوبیهای زیاد! جود لاکتی معروف به «لاکی» فقط یک کارگر ساختمانی جذاب و متفکر نبود. اون قهرمان شخصی من بود که به نظر میرسید در مکان و زمان مناسب همیشه کنارم حضور داشت. مثل زمانی که ماشینم خراب شد و به یه سواری به خونه نیاز داشتم و زمانی که روی پیادهرو درست روبروش پخش زمین شدم و باید به اورژانس منتقل میشدم. اون لحظات دقیقاً بهترین لحظات من نبودن، اما برای اون بود. ما با هم دوست شدیم و مهم نبود که ۱۶ سال از من بزرگتره. ما وجوه مشترک زیادی داشتیم؛ مثلا عشقمون به موسیقی راک کلاسیک و ماشینهای سریع قدیمی و گذشتههای دردناکمون که ما رو نسبت به عشق و روابط بدبین کرده بود.
قسمتی از رمان بوسیدن عروس ممنوع :
پدر و مادرش هم خیلی کار میکردن. برای همین ما از بچه ها توی تعطیلات آخر هفته مراقبت میکردیم. جود با شیطنت هاش ما رو سرپا نگه میداشت. دوست داشت ما رو بخندونه. همیشه مراقب همه چیز و همه کس بود. من اونو آقای تعمیرکار کوچولو صدا میزدم». این حرفا علاقه ی من رو تحریک میکنه. چیزای زیادی در مورد جود وجود داره که من نمیدونم. «چرا؟» «همیشه در حال تعمیر وسایل بود. اگه اسباب بازیای میشکست، ساعت ها وقت میذاشت تا به هم بچسبونتشون. سوزن و نخام رو برمیداشت و برای ارین حیوانات عروسکی میدوخت.» قلبم آب میشه. «چه شیرین». «یه روز یه بچه سنجاب از لونه اش توی حیاطمون افتاد و پاش شکست. مطمئناً سرش هم ضربه خورد، چون همش میلرزید و کج و کوله راه میرفت».
سرش رو به عقب و جلو تکون میده تا اداشو دربیاره و خندم میگیره. ادامه میده«: لاکی به تنهایی اون رو به سلامتش برگردوند. اون رو توی یه جعبه بزرگ نگه داشت و با خودش به خونه برد و آخر هفته اونو به اینجا برگردوند». «وای». سعی میکنم جود رو پسر بچه ای در نظر بگیرم که از یه سنجاب کوچولو مراقبت میکنه. «پاش بهبود پیدا کرد، اما مغزش هیچوقت مثل قبل نشد و همیشه گیج میزد. تقریباً شش سال توی ایوان سرپوشیدهمون زندگی کرد. درست مثل یه گربه بود، روی پاهامون می نشست و دوست داشت نوازش بشه. روی یه تخت کوچولو و راحت میخوابید. ما اون رو دوست داشتیم، اما اون در اصل حیوون خونگی لاکی بود. وقتی از دنیا رفت دلش شکست».
با بغضی که توی گلوم شکل میگیره میگم:«اوه. خیلی ناراحت کنندهست. اما به نظر میاد که شما دوتا بهش زندگی خوبی دادین». «اوهوم. جود حساس تر از چیزیه که نشون میده. طلاق پدر و مادرش رو خیلی سخت گرفت. و بعد از ارین…» نفس عمیقی میکشه. …« دیگه هیچوقت مثل قبل نشد. اول نوشیدن و بعدش مواد مخدر، اون همه چیزای بد… ما نگرانش هستیم». نمیدونم در مورد ارین چی بگم. تسلیت بگم؟ بگم که چقدر غم انگیزه؟ چیزی نگم؟ خوشبینانه میگم:«الان دیگه کاملاً تمیزه و ترک کرده. بنظر میاد که داره عالی عمل میکنه». «درسته. اما عزیزم، منو ببخش که اینو میگم… میدونم که شما دوتا مدام میگین ازدواجتون واقعی نیست، اما اگه فرصت بیشتری وجود داشته باشه مطمئنم اون تورو خوشحال نگه میداره.
میشه گفت من دختری در شرایط سخت بودم و اون شوالیه من با زره درخشان بود. اما دقیقتر بخوام بگم من دختری بودم که بدشانسی زیادی داشت و اون پسری بود با هیکل عضلانی و خالکوبیهای زیاد! جود لاکتی معروف به «لاکی» فقط یک کارگر ساختمانی جذاب و متفکر نبود. اون قهرمان شخصی من بود که به نظر میرسید در مکان و زمان مناسب همیشه کنارم حضور داشت. مثل زمانی که ماشینم خراب شد و به یه سواری به خونه نیاز داشتم و زمانی که روی پیادهرو درست روبروش پخش زمین شدم و باید به اورژانس منتقل میشدم. اون لحظات دقیقاً بهترین لحظات من نبودن، اما برای اون بود. ما با هم دوست شدیم و مهم نبود که ۱۶ سال از من بزرگتره. ما وجوه مشترک زیادی داشتیم؛ مثلا عشقمون به موسیقی راک کلاسیک و ماشینهای سریع قدیمی و گذشتههای دردناکمون که ما رو نسبت به عشق و روابط بدبین کرده بود