دانلود رمان ایرسای وجودم از نویسنده معصومه نوروزی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: 1058
خلاصه رمان: داستان درباره دختری به نام سئویل است که نامزدش او را در روز عروسیاش ترک کرده و بعد از آن شب، نیش کلام اطرافیان، او را به یک آدم منزوی و گوشهگیر تبدیل کرده است. او دو سال است که از خانه بیرون نرفته و روزبهروز پژمردهتر میشود.
توجه: (ایرسا در این رمان به معنی رنگینکمانه و ایرسای وجودم نیز رنگدهنده و امید دهنده تعبیر کردم.)
قسمتی از رمان ایرسای وجودم :
درم دوباره ادامه داد: – کاوه هم پیش منه میخواد باهات حرف بزنه، یه لحظه گوشی! و سپس صدای کاوه طنین انداز گوشم شد. – سلام سئویل خانم، یه پیام میدی و تمام؛ نمیگی نگرانت میشم دختر خوب! – آخه کاوه یهویی شد و… . – نمیخواد لاپوشونی کنی، همون روز، بعد مطب رفتی دیگه بهتر بود به من هم میگفتی. سکوت کردم و کاوه ادامه داد: – ولی خداییش عجب جایی رفتی ها…ما اینجا میون دود و آلودگی، تو هم که هوای آزاد و استشمام میکنی وکیفت کوکه! خنده ی کوتاهی کردم. – داروهات رو سر وقت میخوری؟ – بله آقای دکتر. – پس خداروشکر. صدای کاوه با خشخش به گوشم رسید که به صفحه موبایلم نگاه کردم و با عجله گفتم: – الو…الو کاوه.
صدای نسبتاا ضعیف کاوه را شنیدم و و سریعتر لب باز کردم. – کاوه به همه سلام برسون صدات دیگه نمیاد خداحافظ. تماس را قطع کردم و با دلتنگی از تپه پایین رفتم و سمت رودخانه حرکت کردم. کمی که جلوتر رفتم، دختران جوان را دیدم که کنار رودخانه نشسته بودند و در هوای نسبتا سردی، داشتند با هم حرف میزدند. متوجهی نگاه دختری با چشم های آبی شدم که خیره نگاهم میکرد و چشم از من برنمیداشت. سلام کوتاهی کردم و از کنارشان گذشتم که دیدم دختری صدایم میزند. به سمت عقب برگشتم و دختر چشم آبی را دیدم که نگاهم میکرد. – کاری داشتین؟ دختر چند دقیقه در سکوت نگاهم کرد و سپس لب باز کرد. – شما نامزد آقا امیرین؟
چشم هایم ناخودآگاه بازتر شد. – ببخشید شما؟ – من فیروزهم. با شنیدن اسم دختر، او را شناختم و اینبار دقیقتر نگاهش کردم. چشم های آبی و لب های قلوهایش زیباترین عضو صورتش بودند و ابروهای پر پیوندی و بینی استخوانیاش، چهره ی معمولی براش رقم زده بود. خواستم لب باز کنم که دختر با صدایی که میلزید دوباره گفت: – واقعاا نامزد آقا امیرین؟ به چشم های فیروزه نگاه کردم که پر از درد بود و من نمیدانستم واقعا باید چه بگویم. صدای گام های یک شخص و بعد صدای آشنای او مجبورم کرد به سمت عقب برگردم. – بله…سئویل نامزدمه! ضربان قلبم با سرعت نور شروع به تپیدن کرد و نگاهم روی فیروزه استپ کرد.
داستان درباره دختری به نام سئویل است که نامزدش او را در روز عروسیاش ترک کرده و بعد از آن شب، نیش کلام اطرافیان، او را به یک آدم منزوی و گوشهگیر تبدیل کرده است. او دو سال است که از خانه بیرون نرفته و روزبهروز پژمردهتر میشود.
توجه: (ایرسا در این رمان به معنی رنگینکمانه و ایرسای وجودم نیز رنگدهنده و امید دهنده تعبیر کردم.)