بعد از خارج شدن استاد از کلاس بود که ماه معلوم شده بود شب شده بود و هوا تاریک! کلاسشان تمام شدو تقریبا کسی در حیاط بزرگ آموزشگاه نبود. ماهسان مدام شماره ی مهراد را میگرفت و با بیپاسخ ماندنش نفسش کمتروکمترمیشد ،مهراد قراربود امروز برای آن ماجرا پیش پلیس برود. حتی…حتی قراربود برای یافتن مدارک بیشتر با آنها همکاری کند و افسوس !نباید میگذاشت مهراد برود نباید. حتی فکر آنکه بعد از آهو مهراد رادرتیرراس خودقراردهند بد بود، غافل از آنکه هدفشان فرد دیگری بود. با دیدن قامتی در تاریکی شب انگار کسی نفس ماهسان را از سینه اش برد. آب دهانش را قورت داد و تلفنش را در دست فشردو مرد روبه رویش جلوتر و جلوتر آمد.
تکنوازی، تکخوانی، تنها یا سولو : قطعه یا قسمتی از موسیقی است که توسط یک اجراکننده ،اعم از نوازنده یا خواننده، اجرا میشود. با دیدن ایلیا جان به بدنش برگشت و نفسی کشید، نورکمی که از آموزشگاه بیرون میتابید چهره اش را روشن میکرد. ایلیا دست درجیبو همراه همان لبخند همیشگی اش روبه رویش ایستاد و با پرستیژ خاصش پرسید. –توهنوز نرفتی ماهسان، حالت خوبه؟ انگار کلافهای. هوفی کشید و آرام جواب داد. –من خوبم ممنون. ایلیا چندقدم جلو گذاشت و پیشنهاد داد. –میرسونمت منم اتفاقا داشتم میرفتم. خواست جواب رد بدهد، بگوید که لازم نیست و نمیخواهد اما با جیغ لاستیک ماشینی آن هم در چندسانتی ایلیا، ایلیا باترس عقب رفت و اوهم ناخواسته خودش را عقب کشید
آتش نیکان گیتاریست مشهوری که زندگیش پر از مجهولات است، یک فرد سخت و البته رقیبی قدر! ماهسان به تازگی در گروهی قبول شده که سالها آرزویش بوده، گروه نوازندگی هیوا! اما با ورود رقیب قدرش تمام معادلاتش برهم میریزد، مردی که ذره ذره قلبش را تصاحب میکند …