دانلود رمان نوش دارو از شادی عبادی کاملا رایگان
ژانر رمان: عاشقانه
تعداد صفحات: 940
خلاصه رمان:
من داریوش بزرگمهرم. سلطان زعفرون ایران! وارث تاج و تخت بزرگمهر… با حدود هزار نفر کارمند و کارگر زیر دستم و صد تا مزرعه کشت زعفرون… همه چیز از وقتی شروع شد که یه دختر بچه رو به فرزند خوندگی گرفتم.. نمیدونستم اون دختر بچه بزرگ میشه و میشه بلای جونم. نمیدونستم کسی که جای پدرشم، کسی که بابایی صدام می کنه میتونه با چشمای درشت و معصومش این طوری خونه خرابم کنه…
قسمتی از رمان نوش دارو:
ماشین که مقابل اداره بهزیستی متوقف شد. آشوبی عمیق به
قلب زهرا خانم هجوم آورد و تپش های قلبش را تند و نامنظم ساخت.
نگاه بهمن روی انگشتان او که در هم قفل شده بود چرخید و با لحن اطمینان بخشی گفت:
نگران نباش زهرا جان. انشاالله هر چی خیره پیش میاد.
زهرا خانم به سختی لبخند زد و سر تکان داد. سپس هر دو
از ماشین پیاده شدند و به سمت پله ها قدم برداشتند. از پله
ها بالا رفتند و وارد اداره بهزیستی شدند. سپس بعد از
کمی پرس و جو اتاق مسئول بهزیستی را جویا شدند و به
انتهای سالن رفتند.
در زدند و وارد اتاق شدند. خانمی که هیکل درشتی داشت و حدودا پنجاه سالش بود
پشت میز نشسته بود. چند خانم و آقای دیگر هم در اتاق بودند.
زهرا خانم و بهمن به زن سالم دادند و با اشاره ی او روی صندلی نشستند.
زهرا خانم که اضطراب داشت سکوت کرد و زیر چشمی به بهمن نگاه کرد و با نگاهش از او خواست تا او صحبت کند.
سکوت بینشان که طولانی شد، زن به حرف آمد. بفرمایید. چه کمکی از من ساخته است؟
نگاه بهمن از زهرا خانم روی زن چرخید و شروع به توضیح دادن کرد:
راستش ما قصد داریم یه دختر بچه به فرزند خواندگی قبول کنیم و میخواستیم بدونیم چه شرایطی داره؟
زن چانه اش را خاراند و در جوابش پرسید: در حال حاضر چند نفر هستید؟
من و همسرم. با پسرم داریوش ٣ نفر…